[ و فرمود : ] به سخنى که از دهان کسى برآید ، گمان بد بردنت نشاید ، چند که توانى آن را به نیک برگردانى . [نهج البلاغه]
تکسوار آرزوها
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
ای سوخته در آتش شمع

منتظر :: شنبه 86/7/14 ساعت 3:23 عصر

 

هیچ از خود پرسیده ای؛
نکند در انتظارت بپوسم
نکند در تشویش گذراندن روزی دیگر بی تو، چشمانم را باز کنم

 

می ترسم در این روزهای رنگارنگ پائیزی، اشک در چشمانم حلقه زند و هیچ نبینم
می ترسم در شکوه همنوایی رعد آسمان و فریاد خشک خاک، گوشهایم کر باشد و چیزی نشنوم
خدا نکند که مرگ من، پل رسیدن تو باشد

 

من گناه شهر را، تنهایی پیردختر همسایه را
نباریدن باران را و دلتنگی روزهای بارانی را به نیامدن تو ربط داده ام
من خم شدن قاصدک را زیر خروار خروار پیغام به دیر آمدن تو نسبت داده ام

 

از تو می نوسیم
از دوری ات، جداییمان
حقارت بی تو ماندنم
از رفتنم و به جا ماندنت

 

تو در کویر بیکران هراس و وحشت
بر بیراهه های حیرت
و در پیچ های ناتمام جاده های غربت
ماندگار شدی
و مرا فرستادی در عذاب جهنم این بهشت بی دردی

 

علفزارهای سرسبز و تازه
ساقه ترد علف برایم چیدی و جامهای پی در پی لذت پر کردی
و ندانستی که طعم شیرین شربت و شراب
گلویم را می سوزاند
و لبانم تلخ می شوند

 

حرف می زنم و حرف می زنم
از تو می گویم
روزهایی که در آینه به هم خواهیم رسید
سر در هم فرو می بریم و بر سنگریزه های کف دست زمین هم خیره می شویم
_
همه شیشه ها را می شکنیم...
دستهایمان را در هم گره می کنیم و مشت هایمان را بر صورت آفتاب می کوبیم
_
چه بی حیا می سوزاند...

 

آنقدر می گویم و می گویم
که نمی گذارم مثل سکوت بر لبانم بنشینی
آنچنان وسوسه شده ام که طاقت گوش دادن به حرفهایم را ندارم،
تا ببینم پنهان در آغوش کلماتم چه بال و پر می زنی

 

در همه لحظاتم جاری هستی...
و من تنها به چند لحظه با تو بودن می اندیشم
تنها به چند لحظه با تو بودن قانعم
مرگ عطر یاس بگذار بیایم
مهلتم ده تا بیایم
فرمانم ده تا بیایم
اسمم را صدا کن
بگذار بیایم

 


یاحق.منتظر

 


نوشته های دیگران()

آشوب عشق

منتظر :: شنبه 86/7/14 ساعت 3:3 عصر

                                     آشوب عشق

مسیح روح من مصلوبت ای عشق
 
                                               سرم ، آشفته آشوبت ای عشق
تمام سالهای سرد عمرم
                                               فدای لحظه های خوبت ای عشق

یاحق . < منتظر >


نوشته های دیگران()

معنا

منتظر :: یکشنبه 86/7/8 ساعت 2:36 عصر

 

و تورا ای معنا چه بی رحمانه در واژه ها محبوست کردند . و چه مظلومانه احساست را با زنجیر وسوسه به بند کشیدند و تو چه معصومانه دم فرو بسته ای و مات و مهبوت ، فنای خویش را نظاره می کنی . کجاست آن بیانت که چون به زبان مجنون نشاندی ، بند صید به پای صیاد نهاد . کجاست آن احساست که چون به تیشۀ فرهاد نشاندی لرزه به اندام بیستون انداخت . کجاست آن فریادت که چون به سینۀ بیژن نشاندی ، اشک به چشمان چاه خشکاند . ای عشق !

تو در مهمانی داغ دیدگان نان ندیده ، چه دیدی که چنین از خود گریزانی چه شد که اینگونه در خشت خشتِ برجها مدفونت کردند و به ریا بر رنگدانه های کاغذی سردرگمت کردند .

یاحق . < منتظر >

 


نوشته های دیگران()

تقدیم به حامد عزیزم

منتظر :: پنج شنبه 86/7/5 ساعت 5:10 عصر

شب یعنی با کنیزکهای ماه راهی شدن              با خدای یاسها یاور شدن

در میان جلوۀ سیمین ماه                           عشق را فریاد کردن تا خدا

تا به آنجا که رسد آوای عشق                      در حضور نسترنها در خراب آباد عشق

ای شهاب تیزرو در آسمان                         آرزوهای دلم را تو به معبودم رسان

تا درون پیله تنهائیم امشب خدا                     استجابت را کند بر من روا

 

ای خدای عاشقان ! یاریم ده تا در این لحظات که قصد بیان احساساتم را دارم بتوانم به بهترین وجه در سطر سطر این صفحۀ خالی به یادگار بگذارم . . .

نگاه می کنم ، جز تو هیچ چیز برای نوشتن مرا به شوق نمی آورد ، ناخودآگاه با تو حرف می زنم ، ساعت ها روبروی آینه می ایستم و همان قصۀ قدیمی خواستن را می خوانم . کلمات با من سر صلح ندارند و احساس از سر جنگ بر من می تازد .

و باز امشب دلتنگتر از تمام ابرهایی که می گریند و معصومتر از تمام چشمانی که می خندند پریشان و آشفته در گذر این زمانه سرد و تاریک تو را می خوانم . ای همصدای من ! حرفهایم تمامشان به انزوا نشسته اند . منتظرند تا تو بازآیی و آنها را به محبوب خویش بازگویند . سکوت می کنم و به جستجوی تو در جادۀ بی پایان انتظار قدم می گذارم و درود می فرستم بر جاده که مرا به تو می رساند .

زیر لب زمزمه می کنم ، چه کسی قادر است هم چون تو فانوس شبهای بی فروغ من باشد ؟ چه کسی را در این تاریک روشن ِ باور آدمیزادی دریابم که به اندازۀ تو دوستش بدارم ؟ به گمانم هیچ کس نخواهد توانست شریک تو در احساس عاشقانۀ من باشد . به عقربه های ساعت خیره می شوم ، چه ملال آور می خندند و با حرکتی باوقار و شکننده گامی به جلو بر می دارند ، در کنار هم جفت می شوند و زخمه ای بر قلب خطا کار من می کشند . و من دلشکسته در جستجوی کلامی که آزردگی روح مرا از نبودن و نماندن تو در کنارم بیان کند . اشکهایم را به یادگار بر صفحۀ تاریک روزگار می نهم تا دریابی که من محتاج دستان نوازشگر تو چه بی تاب سر بر نیاز فرو آورده ام .

صدای مرا می شنوی از تاریکترین گوشۀ یک نسیم . نگاهت را بدانجا بچرخان به آن سویی که هیچ کس بدان نمی نگرد ، به آنجا که در پندار انسانها قلبی می تپد ، من آنجایم و تو را در سکوت خویش فریاد می کنم .

 

<< محبوب من ! در گلویم همیشه فریادی ست که تو را می خواند . پس آنگاه که هرگز مرا نداشتی بدان عمق فریاد من در روح تو جاریست . >>

 

                                                                        وامدار نگاه پر مهر تو < منتظر >


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای سوخته در آتش شمع
آشوب عشق
معنا
تقدیم به حامد عزیزم

About Us!
تکسوار آرزوها
منتظر
صدای مرا می شنوی از تاریکترین گوشه یک نسیم. نگاهت را بدانجا بچرخان به آن سویی که هیچ کس بدان نمی نگرد به آنجا که در پندار انسانها قلبی می تپد، چونان همگان ! من آنجایم و تو را در سکوت خویش فریاد می کنم.....
Link to Us!

تکسوار آرزوها

Hit
مجوع بازدیدها: 2024 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Submit mail