شب یعنی با کنیزکهای ماه راهی شدن با خدای یاسها یاور شدن
در میان جلوۀ سیمین ماه عشق را فریاد کردن تا خدا
تا به آنجا که رسد آوای عشق در حضور نسترنها در خراب آباد عشق
ای شهاب تیزرو در آسمان آرزوهای دلم را تو به معبودم رسان
تا درون پیله تنهائیم امشب خدا استجابت را کند بر من روا
ای خدای عاشقان ! یاریم ده تا در این لحظات که قصد بیان احساساتم را دارم بتوانم به بهترین وجه در سطر سطر این صفحۀ خالی به یادگار بگذارم . . .
نگاه می کنم ، جز تو هیچ چیز برای نوشتن مرا به شوق نمی آورد ، ناخودآگاه با تو حرف می زنم ، ساعت ها روبروی آینه می ایستم و همان قصۀ قدیمی خواستن را می خوانم . کلمات با من سر صلح ندارند و احساس از سر جنگ بر من می تازد .
و باز امشب دلتنگتر از تمام ابرهایی که می گریند و معصومتر از تمام چشمانی که می خندند پریشان و آشفته در گذر این زمانه سرد و تاریک تو را می خوانم . ای همصدای من ! حرفهایم تمامشان به انزوا نشسته اند . منتظرند تا تو بازآیی و آنها را به محبوب خویش بازگویند . سکوت می کنم و به جستجوی تو در جادۀ بی پایان انتظار قدم می گذارم و درود می فرستم بر جاده که مرا به تو می رساند .
زیر لب زمزمه می کنم ، چه کسی قادر است هم چون تو فانوس شبهای بی فروغ من باشد ؟ چه کسی را در این تاریک روشن ِ باور آدمیزادی دریابم که به اندازۀ تو دوستش بدارم ؟ به گمانم هیچ کس نخواهد توانست شریک تو در احساس عاشقانۀ من باشد . به عقربه های ساعت خیره می شوم ، چه ملال آور می خندند و با حرکتی باوقار و شکننده گامی به جلو بر می دارند ، در کنار هم جفت می شوند و زخمه ای بر قلب خطا کار من می کشند . و من دلشکسته در جستجوی کلامی که آزردگی روح مرا از نبودن و نماندن تو در کنارم بیان کند . اشکهایم را به یادگار بر صفحۀ تاریک روزگار می نهم تا دریابی که من محتاج دستان نوازشگر تو چه بی تاب سر بر نیاز فرو آورده ام .
صدای مرا می شنوی از تاریکترین گوشۀ یک نسیم . نگاهت را بدانجا بچرخان به آن سویی که هیچ کس بدان نمی نگرد ، به آنجا که در پندار انسانها قلبی می تپد ، من آنجایم و تو را در سکوت خویش فریاد می کنم .
<< محبوب من ! در گلویم همیشه فریادی ست که تو را می خواند . پس آنگاه که هرگز مرا نداشتی بدان عمق فریاد من در روح تو جاریست . >>
وامدار نگاه پر مهر تو < منتظر >
نوشته های دیگران()